♥♥♥ بسم رب الشهداء و الصدیقین ♥♥♥
تو که پرواز کردی مرا محکوم به زیــــستن کردند...
تو که رفتی مرا پیش خود نگه داشتند...
تو که عاشقانه ترین بیت ها را زندگی کردی مرا به سکوت خواندند...
تو که دست هایت را دادی دست های مرا نگرفتند...
تو که چشم هایت را بخشیدی جهان مرا تاریک کردند...
خوابیدم
خواب دیدم
باد و پلنگ و دشنه و بیشه زار و
مردی ...
خوابیدم
خواب من ، هم پر از هذیان بود.. و هم پر از تب
خواب من چه برآشفت.
گفه بودی حدس می زنم چه روزگاری خواهد بود.
و پیشگوی تمام نهانخانه های من بودی...
و من امروز از تو هیچ برایم نمانده است...
حتی خرج خمپاره ات را هم خرج کرده ام
چفیه ات را گم کرده ام
پلاک تو هم در دسترس نیست
نشانی تو فراتر از بودن ماست
بودن ما تمامی نیستن در بودن
شاید هم بودن در نبودن...
حاجی!
تو دستت را دادی و کسی جز خودت دست مرا نگرفت
نگاهم را دخیل بسته ام به نگاهت که ملکوت است
دعایم کن
♥♥♥♥
♥♥
♥
حاجی جونم .... داداشی عزیزم
اشکهایم را نبین اینها همه اشک شوق است ...
به شوق داشتن ♥تو ♥ .. به شوق داشتن ♥ مولایم ♥ ... وشوق داشتن ♥ معبودی بی همتا ♥ .. میبارم
♥♥ به وسعت آسمانها دوستتان دارم ♥♥
برچسب ها: دلنوشته